لحظهای که نتیجهی انتخابات اعلام شد، گویی زمان متوقف شد. حالا من، یک فرد معمولی، رئیس جمهور شده بودم. اولین قدمها به سمت جایگاه سخنرانی، مثل قدم برداشتن در یک رویای طولانی بود. وقتی پشت تریبون قرار گرفتم، سنگینی بار مسئولیت را با تمام وجود حس کردم.
روزهای اول، گیج و مبهوت بودم. جلسات پیدرپی، گزارشهای متعدد، تصمیمات سرنوشتساز... همهچیز با زندگی قبلیام فرق داشت. اما کمکم، توانستم مسیر خود را پیدا کنم.
شبها، به چهرهی مردم در تلویزیون فکر میکردم. میدانستم که هر تصمیمی که میگیرم، زندگی میلیونها نفر را تحت تاثیر قرار میدهد. سعی کردم به حرفهای مردم گوش کنم و عدالت را در جامعه برقرار کنم.
در طول دوران ریاست جمهوری، لحظات تلخ و شیرین زیادی را تجربه کردم. وقتی دوران ریاست جمهوریام به پایان رسید، با خود فکر کردم که آیا توانستهام وظیفهام را به درستی انجام دهم؟ شاید هیچوقت جواب قطعی این سوالها را ندانم. اما میدانم که تمام تلاشم را کردم تا بهترین رئیس جمهور برای مردم کشورم باشم.